یه جایی که 18 ساله تمام توش بزرگ شدم و اونجا خیلی چیزها یاد گرفتم داره تبدیل میشه به یه مشت خاک و هیچکس هم هیچ توجهی به خون دل خوردن من نمیکنه...که بابا آخه اونجا پره خاطرست چطور دلت میاد؟!...تو خودت اونجا بزرگ شدی ...جون گرفتی ...قد بلند کردی... حالا خودت با دستای خودت داری نابودش میکنی؟؟؟ ... خیلی بی انصافی!
آخرین باری که اینجا بودم عهد بستم برم مردونه بجنگم واسه این چیزی که میخوام... رفتم دنبالش ...اما شاید مردونه پاش وانستادنم. .. شاید نجنگیدم واسش ...شاید حریفو دست کم گرفتم:) ... هزارتا شاید وجود داره و حکمت خدا بالاتر از همه ی این شاید ها جوابه همه چی رو میده:)
انگار شرمنده ی دلم شدم شرمنده ی رویاهام که مردونه نرفتم دنبالش:|
+شرمنده دلم ...
بیست و هفتمیش...برچسب : نویسنده : 17mars بازدید : 80